آخرین سونوگرافی
پسر قشنگم امین محمدم
تمروز از صبح ساعت 8 باهم رفتیم بیمارستان تا همین یک ساعت پیش که ساعت 5 اومدیم خونه....
و مامانی برای اینکه شما خستگیت دربره آخر وقت شمارو برو استخر که آب بازی حالت و سرجا بیاره.... ومن فهمیدم که داره بهت خیلی خوش میگذره...
امروز آخرین سونو رو هم انجام دادیم تا وزن و شرایط شما معلوم بشه... پسری شده بودی سه کیلو و دویست گرم...داری تپلی میش ها شکموی من... بابایی هم اونجا وایستاد ه بود و تو سونو گرافی شما رو نگاه میکرد همش لبخند میزد اما دل من خیلی سوخت آخه آقای دکتر بدجنس صفحه کامپیوتر و برنگردوند که منم برای آخرین بار اون شکل خوشملت و توی دلم ببینم و دل من مونده پیش شما
اما اشکالی نداره همین که مامان فهمید شما حالت خوبه و سرحالی هم کافیه قند عسلم....
مامان امروز تصمیمشو گرفت که شمارو به روش طبیعی دنیا بیاره چون برات بهتره و خانوم دکترهم همینو گفت....امیدوارم خدا حسابی حواسش به ما باشه و کمکون کنه...
تو هم باید خیلی هوای مامان و داشته باشی تا مامان هم بتونه با خیال راحت هر کاری که به نفع شماست و برات با جون و دل انجام بده...
وااااااااااااای الان بابایی میاد و باز میگه مامان و پسر خلوت کردین من موندم بی شام
پس پیش به سوی درست کردن یه غذای خوشمزه که باباجون میاد خستگی از تنش دربره
بوس بوس هزارتا.....