امین محمدامین محمد، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 17 روز سن داره

شازده کوچولو

عکسهای نوروزی

عید همه مبارک. این عید که خیلی به ما خوش گذشت. با بزرگ شدن پسری سفرهامون شیرین تر میشه هرچند همش باید دنبال تو بدویم و مراقب شیطنتهات باشیم اما همشون مثل عسل شیرینند. مثلا بهترین خاطره سفرمن از شمال امسال عید این بود که وقتی همه که تا ساعت 4صبح بیدار بودند تا 12 ظهر میخوابیدن من و تو از ساعت 8 با هم کلنجار میرفتیم و تو آخرش منو میکشیدی بیرون و از 9 صبح با هم تو کوچه های روستای ونوش قدم میزدیم. این یکی از بهترین صبحهای عمرم بود. اینقدر آجیل و شیرینی خوردم شکم قلنبه شدم... امین محمد با کلاه بابایی موقع بستن چمدون که خیلی خوشحاله چون من میبستم اون هی باز میکرد و همه چی و میریخت بیرون... همیشه به سفر عزیزم امین محمد در ...
19 فروردين 1392

سالی تازه و هوایی تازه تر

بعد از کلی گرفتاری و درس و امتحان و خونه نبودن بالاخره تونستم وقت کنم و بام و چتد تا عکس جدید بزارم... البته جدید که چه عرض کنم عکسهای چهار ماه اخیر... و مثل همیشه کار من افتاد به دقیقه نود، ناپلئونیه ناپلئونی... روز چهارشنبه سوری... بله امروز چهارشنبه سوریه و فردا عید... ماهم تا دوساعت دیگه راهی قزوین خونه مادرجون هستیم که مثل این 27 سال رسم و به جای بیاریم و همه با هم  اتش این شب مقدس رو گرم تر کنیم. امسال با تمام لحظه های خوب و خوبترش گذشت و گذشت... باشد که سال تازه هوایی تازه تر برایمان داشته باشد... لحظه سال تحویل همیشه آرزوهایم یادم میرود و یه طورایی هل میشم نمیدانم چرا... دلشوره ای ته دلم را میگیرد... شما مارا یادتان نرود...
29 اسفند 1391

عکس عکس یه عالمه عکس

این چهره ی یک کوچولوی شرمنده اس که چند وقته دوست جوناش ازش عکس میخوان که به خاطر نداشتن اینترنت و کمبود وقت نتونسته زودی انجام بده..... و البته یه آه از دست این مامانیم. با پوژش شمارو به دیدن عکسام دعوت میکنم.... دوستتون داریم   آخه مامان خانوم خودت خوشت میاد از خواب بیدار میشی با اون قیافه ژولی پولی ازت عکس بگیرم... بعدا تلافی میکنم... فکر کردن من بچه ام نمیفهمم من خودم از اینجا حواسم به همه چی هست...مامان خانوم شنیدم به خاله چی گفتی هههههههههه اصلا از سلیقه چیدمان مامان خانوم خوشم نمیاد باید خودم دست به کار بشم یه تغییر دکوراسیون اساسی بدم... اینطوری نمیشه مامان خانوم سعی نکن مچ منو بگیری کار ...
23 آبان 1391

تولد تولد تولدت مبارک

اول چند تا از عکسای ماهگرد شازده کوچولو رو ببینید بعد هم تولد یک سالگیش   فکر نکنید خدای نکرده به این زودی پیر شدما.... از دست این بزرگترا.خب شمع هشت نداشت پسری ما اینقدر شیطون شده فکر میکنه اگه یک ثانیه به دوربین نگاه کنه وقتش تلف میشه... خب حتما میشه دیگه. یک سال از زمینی شدن شازده کوچولوی ما گذشت و چه زود گذشت.  این هم از کیک خوشگلش که سلیقه بابا جونشه و  البته شیرینیش از خود پسریه.  دهنم آب افتاد نمیشه اول کیک بخوریم؟!!!!!!!!!!!!!1 مادرجون دست شما درد نکنه خیلی سه چرخه ام خوشگله. خب اول یه کم نرمش کنم که بدنم گرم بشه بعد دست به کار بشم.     بابا آقا م...
23 آبان 1391

یاد آن خلوت شبانه ...

عزیزکم سال پیش در چنین شبهای عزیزی تو در من پنهان شده بودی و نفست و صدای قلبت بود که با من عجین شده بود و من اولین یادگاری وبلاگت را نوشتم.... یادش بخیر هنوز آن شب را خوب به خاطر دارم و از یادآوریش لذت میبرم ... آن شب برایم متفاوترین احیای عمرم بود... و اما امسال....( جحپککج-ئمهونمئو ) خدارا هزاران بار شکر میکنم که تو صحیح و سالم در آغوشمی و گرمای وجودت چه خاطر آسوده ای ست برایم.... شیطون مامان اون کلمه ای که تو پرانتز گذاشتم و می بینی... تا دیدی لپ تاپ دست منه پریدی روشو چندتا دکمه هاش و سریع فشار دادی منم پاکشون نکردم امیدوارم شبهای احیای بسیاری برایت بنویسم....     ...
20 مرداد 1391

وقتی اولین بار رفتیم خونه خاله سودی.....

مرسی خاله سودی جون که سفره هفت سین و نگه داشته بودی چون من عکس هفت سین نداشتم... خاله سیم سیم و مرضی جون مرسی واسه این کیک خوکشل 6 ماهگی من....بووووووووس حالا به افتخار تولدم همه دست دست دست بیا...   وچند عکس بدون شرح.... مرسی خاله سیمین جونم جالب بود نه؟ پس تا عکسای بعد....     ...
15 مرداد 1391

من و پسری و اثاث کشی

سلااااااااااااااااام یه راست میرم سر اصل مطلب: من و پسری سخت مشغول اثاث جمع کردنیم آخه تا دو هفته دیگه اثاث کشی داریم و خیلی خوشحالیم چون بالاخره تونستیم با کمک خدا و همت بالای بابا جون توی کرج یه خونه نقلی بخریم..باباجون خیلی ازت ممنونیم.و برای همین ذوق داریم که زودتر بریم تو خونه قشنگ خودمون.برای همین خیلی وقت نداریم بیایم اینجاها سر بزنیم اما دلمون برای همه دوتای گلمون خیلی خیلی تنگ شده. خاله آذی مثل همیشه به کمک ما اومده و مارو تنها نذاشته.هزاربار ممنون خاله جون دوست داریم هوارتا...و چقدر تو با خاله کیف میکنی جیغ و دادت از ذوق خونه رو پر میکنه واااااااااای که صداهای عجیب و بانمکی وقت خوشحالی در میاری. اما یه کم از شیطنت...
10 مرداد 1391

4 ماهگی تا 7 ماهگی و یک عالمه عکس

عکسهای جامونده از ماهگرد4 و5  امین محمد و نگاهی پر از ............. به خدا الان برام زوده وایتم خودم بعدا یاد می گیرم... این منارجنبانه من خودم ساختمش آخرم وایستادم باهاش یه عکس بگیرم...هییییییییی آفتاب زوم کرده تو چشمای من اونوقت هی میگن امین محمد بخند مامان بخند بابا... خودتون می تونید؟! و این هم کدخدا امین محمد در باغ شمال شازده کوچولو در اولین سفر دو نفره اش با مامان بهی به خیابان اونم با کالسکه... آدم نمیتونه دو کلام خصوصی حرف بزنه..... چایی هرکی خواست به من بگه.... باید یه نقشه ای بکشم که این مامان خانوم از این جلو نشستن دست برداره....اوهوم   امین محمد خوش اخلا...
13 تير 1391