امین محمدامین محمد، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 14 روز سن داره

شازده کوچولو

فقط به خاطر خاله سیم سیم جونم

خاله سیمین جون مامانو ببخش که دیر عکس میذاره آخه خیلی فرصت پیدا نمیکنه اما اینارو مخصوص به خاطر شما گذاشتیم....بوووووووووووووووووووووس آدم اختیار دست خودشم نداره از دست این مامان و بابا باید برم زیر پتو یواشکی دست بخورم اینجا امین محمدو پشت به تلویزیون گذاشتم که نتونه نگاه کنه اما مثل اینکه اون از من زرنگتره!!!!!!!!!!! پسری خیلی کتاب و دوست داره.... قربونت بشم که تو خواب و بیداری همش مشغول دعا و آرزویی....   خاله جونم این عکسا مال دوماه پیش یعنی سه ماهگیمه مامان قول میده زود زود عکسای جدیدترم و بذاره آخه من خیلی بزرگتر شدم اما از دست این مامان....   ...
30 فروردين 1391

بدون عنوان

امین محمد در ماهگرد دوماهگی عزیزدلم تو ابن روز خونه مادرجون عصمت بودیم. من برات کیک پختم اما یهو مهمون اومد و حواس من یه کم پرت شد و کیکت این شکلی شد... ا امین محمد در یک روز برفی من نخوام با خیابون برفی عکس بگیرم کیو باید ببینم...آخه له شدم واااااااااااااااااای   امین محمد بعد از یک ماساژ حسابی...   آخه من نمیدونم این مامانم چه اصراری داره هی منو  دمر بندازهههههههههههههههه خسته شدم یکی به دادم برسه...   امین محمد و اسباب بازی هاش من از این خرسه میترسم... ماماااااااااااااااااااااااان اینم دوست جون امین محمد...دارم با دوستم خصوصی حرف میزنم لطفا فضولی نکنید &n...
17 بهمن 1390

عکسهای دیدنی و لحظه های به یاد ماندنی

امین محمدم مامان و ببخش که دیر عکسات و گذاشتم... اما مامان باور کن خوئت بهم هیچ فرصتی نمیدی اما بازم سعی میکنم که زود زود بیام و وبلاکت و کامل کنم به شرطی که با مامانی همکاری کنی... امروز 53 روزه شده ای عزیزم   اولین عکس پسری در بیمارستان...ساعت اول تولد برای دیدن تمام عکسها گزینه ادامه مطلب را بزنید....         اولین عکس شازده کوچولوی ما در بیمارستان... ساعات اول تولد. امین محمد در حال ترخیص از بیمارستان... تن تو ظهر تابستون و به یادم میاره.... اولین جدایی پدر و پسر....وقتی که بابایی مارو گذاشت خونه مادرجون و خودش برگشت تهران بابایی دائم میگفت این عکس و نذار خوشم نمیاد ...ا...
17 بهمن 1390